تحلیل سریال 1899 - ماتریکسی جدید اینبار در اروپا و از خالقین سریال دارک!

سریال ۱۸۹۹ - ماتریکسی جدید اینبار در اروپا و از خالقین سریال دارک!

هشدار: این نوشته بخشی از داستان سریال را اسپویل خواهد کرد!

1899

محصول سال 2022 کشور آلمان

ژانر: درام/تاریخی/علمی تخیلی/حماسی/معمایی

خالقین: Jantje Friese و Baran Bo Odar

IMDB: 7.4/10

Rotten tomatoes: 76%

 تا این لحظه که در حال نوشتن این مقاله ام، هنوز سریال دارکو ندیدم!

اما به پیشنهاد یک دوست بود که سریال ۱۸۹۹ به دستم رسید و دیدنش باعث و بهانه ای شد تا بعد از مدتها دوبار چند خطی بنویسم ...

نکته مهم:

من منتقد حرفه ای سینما نیستم!

بلکه یک مخاطب و دوست دار نسبتا حرفه ای سینمام که بیش از ۱۵ ساله سینمارو به طور جدی دنبال می کنم!

این مقاله برداشت و دیدگاه شخصی من از این سریاله و انتخاب اینکه تئوری منو بپذیرید یا نه با خودتونه!

حالا بریم سر اصل مطلب ...

بذارید اینطوری واستون بگم؛

تمثیل غار افلاطون! این کلید ماجراست ...

یک کشتی وجود داره (کره زمین یا همون غار افلاطون)

داخل این کشتی مسافرانی حضور دارن با ملیت های مختلف و از تمام نقاط دنیا (انسان های روی کره زمین و یا داخل غار)

 در این کشتی پولدارها در طبقات بالا، فقرا در طبقه پایین و کارگران در پایین ترین طبقه کشتی سکونت دارن! ( اختلاف طبقاتی موجود در جوامع دنیا که همون افراد مختلف اسیر در غار افلاطونن)

هر کدوم از شخصیت های اصلی سریال گذشته ای دارن که می‌خوان ازش فرار کنن و با رفتن به آمریکا شروعی دوباره داشته باشن! (انسان های سر درگم در جست و جوی حقیقت اما به روشی اشتباه! اشخاصی که در غار با دیدن سایه ها تصور کردن که حقیقت همونه که میبینن!)

شخصیت های اصلی هر کدوم درگیر یکی از بیماری های مخرب ذهنن! ( الکی، افراطی مذهبی، شهوت ران، پول پرست، حسود، دروغ گو و ...) (اشاره به نفسانیات انسان ها)

نکته قابل توجه اینکه؛ اعتقادات افراطی مذهبی و خرافات در بین قشر فقیر این کشتی رواج داره! و تمارض و تظاهر به ایمان و خدادوستی در قشر ثروتمند! (چیزی که در دنیا هم شاهدش هستیم!)

و قشر کارگر هم که عملا در سریال گفته میشه از هیچی خبر نداره!

همه چیز در این کشتی بسیار واقعی به نظر میاد و همه درگیر مشکلات و مسائل خودشونن ( دقیقا مثل زندگی انسان ها روی کره زمین و زندگی افراد در غار افلاطون) تا اونجا که کشتی گمشده ای در وسط اقیانوس پیدا میشه و داستانو وارد فاز جدیدی می‌کنه...

نکته مهم؛ اسم کشتی اصلی در این داستان «سربروس» و اسم کشتی گم شده «پرومتئوسه»!

جالبه بدونید سربروس موجودی اسطوره ای در یونانه که نگهبان جهان مردگان بوده! و پرومتئوس خدای آتشه و نماد انتقال عقل و خردمندی به بشر!

پس میشه اینطوری متصور شد که افراد در این کشتی عملا مردگان یا خفتگانی هستن که با ورود پرومتئوس به داستان دچار تحول میشن! و نشونه ی این مطلب هم دیدن رویاهای حقیقی توسط شخصیت های اصلیه که با شنیدن کلمه wake up از خواب بیدار میشن! و بعد از اون باید با نقاط تاریک گذشته خودشون مواجه بشن و جالبتر اینکه در زیر تخت بعضی ازونها که این رویارو دیدن، دریچه ای هم باز میشه که مستقیم اونارو به گذشته و نقاط کلیدی و تاریک زندگیشون می بره!

در ادامه ی ماجرا پسر بچه ای به عنوان بازمانده از کشتی پرومتئوس وارد کشتی داستان ما میشه که انگار  از حقیقتی آگاهه! این بچه قدرت های خاصی مثل توقف زمان و رفتن به گذشته و حتی نامیرا بودن رو هم داره اما هیچ صحبتی نمیکنه و تنها یک نماد مثلث و یک حشره رو به بقیه نشون میده! و جالب اینکه همه مسافران اونو عامل ترس و مرگ و اتفاقات عجیب داخل کشتی می‌دونن تا جایی که تلاش میکنن از بین ببرنش! ( دقیقا مثل اون شخصی که در تمثیل غار افلاطون زنجیر هارو می‌شکنه و پشت سرشو میبینه و حقیقتو پیدا می‌کنه و برمیگرده تا افراد داخل غارو نجات بده اما هیچکس باورش نمیکنه! و این دقیقا شبیه به داستان اساتید معنوی مختلفی هست که در طول تاریخ روی کره زمین اومدن برای بیداری مردم اما باور نشدن و کشته شدن!)

شخصی دیگه ای هم در بین مسافران وجود داره (کارکتر دانیل) که بسیار مرموزه و با یه دستگاه عجیبی کارای عجیب و غریب می کنه و فقط در تلاشه تا کارکتر اصلی فیلم که همون خانم دکتر مورا فرانکلین (با بازی امیلی بیچام) هستن رو نجات بده! (این شخص مارو به شدت یاد کاراکتر مورفسیوس در فیلم ماتریکس میندازه که تلاش میکرد منجی رو بیدار کنه!)

یک شخص سومی هم در بین خدمه کشتی هست که اصلا شک برانگیز نیست اما اونم از حقیقت آگاهه ولی هیچ کمکی نمیکنه و اجازه میده طرح داستان طبق روال خودش اجرا بشه! (این کارکتر شمارو یاد چه اشخاصی میندازه؟!)

یک شخصیت مرموز دیگه هم وجود داره که پدر خانم دکتر فرانکلینه و ما اونو خارج از کشتی و در بعد دیگه ای و در حال دیدن دست و پا زدن افراد داخل کشتی می بینیم و اینطور به نظر میاد که این شخص کنترل همه چیزو در دست داره! در حالی که اینم حقیقت اصلی نیست ...

نهایتا پس از کش و قوس های فراوان و اتفاقات عجیب و غریب و آغاز مرگ و میر و سردرگمی شدید افراد داخل کشتی (که اتفاقا ما هم تا قسمت ۶ مثل مسافرا سردرگم باقی می‌مونیم!) در دو قسمت پایانی سریال با سرعت نسبتا بالایی شروع به افشای حقیقت برای ما و شخصیت های داستان می کنه، و اونجاست که تازه متوجه میشیم که در دنیای ذهنی خلق شده و شبیه سازی شده ای سیر می کردیم که در اون همه چیز از پیش برنامه ریزی شده و تمام اتفاقات داخلش چیزی نیست جز باورهایی که در ذهن کارکترها میگذره! و این نقطه اوج  داستانه که دود از کله مخاطب بلند می کنه!

جالب اینکه؛ بسیاری از افراد کشتی تا زمان فاش شدن حقیقت جونشون به طرق مختلف از دست دادن و حقیقتو نفهمیدن، و از بازمانده ها هم عده ای که حقیقتو میفهمن نمیپذیرن! و در چرخه ی تکراری این داستان باقی می مونن!

این کلیت داستان ۱۸۹۹ بود! حالا برای درک بهتر این سریال، کافیه با این دیدگاه دوباره سریالو ببینید!

کارگردان میخواد به ما بگه ما در چرخه ی نا آکاهی و جهل خودمون در دنیایی که در اون ذهن فرمانروای همه چیزه، صدها و هزاران بار میایم و زندگی می کنیم و باز با تکرار اشتباهات گذشته زندگیمون از دست میدیم و می میریم! و تنها عده ی کمی هستن که موفق میشن حقیقتو بشناسن و خودشون از این چرخه ی زجر آور نجات بدن ... همون چرخه ای که خواهران واچوفسکی اسمشو گذاشته بودن ماتریکس ...

میتونم اینطوری بگم که سریال ۱۸۹۹ داره یک ایده ی عمیق فلسفی و عرفانیو مطرح می‌کنه که مشابهش عیناً در فیلم ماتریکس دیده بودیم! یعنی فلسفه افلاطونی یا سقراطی! فسلسفه ای که در قالب «تمثیل غار» این مطلبو به ما متذکر میشه که انسان ها رو به دیوار یک غار غل و زنجیر شدن و تمام عمرشون سایه های خودشون می بینن و اونارو باور کردن، در حالی که حقیقت همیشه پشت سرشون بوده ...

از نگاه من، سریال دارای ایده ی جذابیه اما نوع روایتش طوریه که در نیمه راه مخاطبو شدیدا کلافه می‌کنه! تا جایی که ممکنه بیننده از این همه ابهام خسته بشه و پیام فیلمو به هیچ عنوان حتی در پایان دریافت نکنه!

جدا از اون هیچکدوم از کارکترهای سریال اونطور که باید دوست داشتنی و کاریزماتیک نیستن! یعنی همه در یک ردیف قرار میگیرن و همه به یک اندازه بهشون پرداخته میشه و همه به یک اندازه سردرگم و ناتوانن! (البته به جز کارکتر دنیل که سیر متفاوتی از بقیه رو طی می‌کنه!)

و این می‌تونه دقیقا عامدانه از طرف کارگردان بوده باشه تا به ما بفهمونه که در این چرخه ی جهل، یا در این غار افلاطونی همه مثل همن، فقیر و پولدار، بالا و پایین، زشت و زیبا همه در یک کشتی حضور دارن و هیچ کدوم از این خصوصیات نمی تونه راه نجاتشون باشه ...

پس تنها راه نجات شناخت و پذیرش حقیقته ...

جدا از تمام صحبت هایی که کردیم، سریال یک طعنه ی بسیار بزرگ به دموکراسیه! افلاطون در بخش های مختلف کتاب «جمهور» صراحتا مخالفت خودش با دموکراسیو اعلام کرده! اما مشهور ترین مثالش تشبیه کشورها به یک کشتیه و پرسش این سوال که آیا حاضرید هدایت این کشتیو به یک ناخدای کارکشته بسپرید یا اونو به دست مردم و مسافرانی بدید که هیچی از ملوانی بلد نیستن؟! (همون دموکراسی یا مردم سالاری!) و این اتفاقیه که دقیقا در سریال میفته! یعنی مثال کشتی افلاطون و زیر سوال بردن دموکراسی به طور واضح در این سریال به تصویر کشیده میشه! ( قیام کارگران و قشر فقیر و تعدادی از مسافران بر علیه ناخدا!) و در نتیجه هم می بینیم که حاصل این قیام چیزی نیست جز کشته شدن اکثریت مسافران، گم شدن کشتی و سردرگمی های فراوان (شکست دموکراسی)...

پس میشه نتیجه گرفت سریال ۱۸۹۹ بدون شک براساس تفکرات سقراط و افلاطونی بنا شده!

و جالب اینه که این فلسفه هیچوقت مورد علاقه ی دنیا نبوده و نیست!

پس حالا یا یکم تفکر متوجه میشیم که چرا نتفلیکس بعد از تنها یک فصل، ساخت ادامه ی این سریالو کنسل کرد در حالی که به وضوح داستان ناتموم موند و در این هشت قسمت ما فقط با بخشی از حقیقت ماجرا روبرو شدیم!

با علم به این موضوع و با وجود موفقیت بسیار خوب سریال و استقبال مخاطبین اما بازهم کمپانی حاضر نشده اجازه بده این داستان ناتموم حرفشو کامل بزنه!

اتفاقی که برای سریال های نتفلیکس اصلا تازه نیست!

.

.

.

.

.

بهزاد جورابچی بخارائی

۱۴۰۱/۱۱/۲۷

 

 

 

 

 

 

۵
از ۵
۱۰ مشارکت کننده